کتاب درباره زندگینامه رومن گاری است . چقدر جالب اولین جمله کتاب این هست :
تمام شد
همون اول وضعیت موجود رو شرح میده و شروع میکنه به داستان سرایی . اینکه در کرانه بیگ سور قرار گرفته و برای اینکه بازهم موقعت فیدبک به گذشته ها رو بازهم بیشتر فراهم کنه با این ادامه میده که
کرانه بیگ سور سرد و خالی است و ماسه نرم با تن فرو افتاده ام مهربان. مه برخواسته از دریا همه چیز جز خاطره ها محو می کند .
من همین دو فصل اول را خوانده ام
بازگشت به گذشته و زندگینامه با شرح جزئی ترین مسایل منجمله انتخاب نام رومن برای خودش
جایی از داستان از مادر خودش با آوردن جزئیاتی از شخصیتش و بعد تعریف یک ماجرا به دقت تمام متنی رو تو ذهنتون حک میکنه که مدت ها در خاطرتان خواهد ماند
مادر بیفتکی که با لبخندی چنان شادمانه و پرغرور به عنوان ناهار جلویم میگذاشت که انگار مظهر مبارزه پیروزمندانه اش علیه تهیدستی فلاکت است.درحالیکه دست ها را روی سینه می گذاشت ،می ایستاد و با نگاه خشنود و مشتاق مادری که به فرزندش شیر میدهد، خوردنم را تماشا می کرد.خودش هرگز به بیفتک لب نمی زد و میگفت که پرهیز غذایی دارد....
یکروز برای نوشیدن لیوانی آب به آشپزخانه رفتم ،تابه را روی زانوانش گذاشته بود و داشت با تکه های نان آن را به دقت پاک می کرد و لقمه ها را با اشتهای فراوان می خورد. کوشید تا زیر دستمال سفره تابه را پنهان کند،اما دیگر خیلی دیر شده بود ....