دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پایی است
و خاطره ای که هر از گاه
پس می زند مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را
رفتن -بدون خدافظی بود نه دیداری نه پیام و مکالمه تلفنی ای
باید خاطرات خوب را که ادامه در دنیای حال ندارند در همان گذشته نگهداشت
با یادآوری شان در لحظه حال شاد و منقلب شد
و یادم بماند که در لحظه حال جز خیالی بیش نیستند