می دونی زور داشت برام ..
خوب بهر حال گرچه علاقمند بودم بهشون ،مثه همیشه دوس ندارم در بند چیزی باشم
یاد رومن گاری افتادم که تو پی نوشت مطلبی رو می ارم .
من کتاب ها رو بردم مرکز تبادل کتاب(اگه کتاب خون هستید و تا حالا نرفتید پیشنهاد میکنم تجربه اش کنید) هجده تا کتاب رو ...
توی همین چهارشنبه تا دیروز تعدادیش فروخته شده .که تو عکس معلومه
جدا از دست دادن چیزای دوست داشتنی ام کنار این غم لعنتی که بهر حال هست.
اروم مثل موبلند شدن دارم رشد منطق رو در وجودم می بینم( شاید مثل اونی که موهای بلندشو از ته قیچی کرده)
البته مبلغی که دستم می اد از فروش کتاب ها رو براش برنامه دارم و میدونم ابمیوه گیری تو فشارها نزدیک به توقف هم میرسه اما
وقتی میوه هه رفت دوباره شروع میکنه به سرعت گرفتن
اصلا همون جمله قصار نیچه که همتون بهتر از من بلدید دیگه
اینم یه اهنگ با شعار گور بابای غم
-----------
پینوشت 1
دیالوگ لنی در کتاب خداحافظ گاری کوپر "از همین می ترسم به یه چیز یا کسی عادت میکنی ، اونوقت اون چیز یا کس قالت میذاره .
اونوقت دیگه چیزی برات نمیمونه . میفهمی چی میخوام بگم ؟
اونایی که میذارن و میرن دوست ندارم . اینه که اول خودم میرم . اینجوری خاطر جمع تره"
Beirut Lyrics
"La Llorona"
Ever away from seeing more than life
The morning lies miles away from the night
No man ever could steal her heart
But With bright gold coins I’ll take my shot
And all it takes to fall
If you don’t walk, might as well crawl
All it takes to fall
What a quiet world after all
Of the things that you guessed will come
What a moment it was after all